کد مطلب:328157 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:475

سوره اعراف، آیات 174 - 172
و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمه انا كنا عن هذا غفلین (172)

او تقولوا انما اشرك آباؤ نا من قبل و كنا ذریه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون (173)

و كذلك نفصل الایات و لعلهم یرجعون (174)





ترجمه آیات

و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هایشان نژادشان را بیاورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه مگر من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: چرا، گواهی می دهیم تا روز رستاخیز نگویید كه از این نكته غافل بوده ایم (172)

یا نگویید كه فقط پدران ما از پیش شرك آورده اند و ما فرزندانی از پی آنها بوده ایم ، آیا ما را به سزای اعمالی كه بیهوده كاران كرده اند هلاك می كنی (173)

بدینسان این آیه ها را شرح می دهیم شاید به خدا باز گردند (174)

بیان آیات

این آیات مساءله پیمان گرفتن از بنی نوع بشربر ربوبیت پروردگار را ذكر می كند، و خود از دقیق ترین آیات قرآنی از حیث معنا و از زیباترین آیات از نظر نظم و اسلو است .معنای اخذ ذریه بنی آدم از ظهور آنان و گواه گرفتن (اشهاد) آنان بر خودشان





و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم آلست بربكم قالوا بلی شهدنا





اخذ چیزی از چیزی دیگر مستلزم این است كه اولی جدا و به نحوی از انحاء مستقل از دومی باشد، و این جدایی و استقلال بحسب اختلاف عنایاتی كه متعلق اخذ می شود و نیز به اختلاف عباراتی كه در آن لحاظ می گردد مختلف می شود، مثلا اخذ لقمه از سفره و اخذ جرعه از قدح آب یك نوع اخذ است ، و اخذ مال و اثاث از دزدی كه آن را غصب كرده یك نحو دیگر اخذ است ، و اخذ مال از فروشنده و یا بخشنده و یا كسی كه چیز به عاریه می دهد نحو دیگر و یا انحاء مختلف دیگر اخذ، و همچنین گرفتن علم از عالم و اخذ هبه و گرفتن حظ از ملاقات دوستان یك نحو اخذ است ، و گرفتن فرزند از پدرش تربیت را، نوع دیگر اخذ است ، و... پس هر جا كه دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمی توانیم بفهمیم كه نوع آن كدامیك از این انواع مختلف است ، مگر اینكه بیان زائدی در كار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خدای تعالی بعد از جمله (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ) كه تنها جدایی ماءخوذ را از ماءخوذ منه می رساند جمله (من ظهورهم ) را اضافه كرد تا دلالت كند بر نوع جدایی آن دو، و اینكه این جدایی و این اخذ از نوع اخذ مقداری از ماده بوده ، بطوری كه چیزی از صورت ما بقی ماده ناقص نشده ، و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده ، و پس از اخذ آن مقدار ماءخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عیاری از نوع ماءخوذ منه كرده ، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته ، و آن را كه تا - كنون جزئی از ماده پدر و مادر بوده موجودی مستقل و انسانی تمام عیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر اخذ كرده و همچنین تا آنجا كه اخذ تمام شود، و هر جزئی از هر موجودی كه باید جدا گردد، و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند، و هر یك از دیگری مستقل شده و برای هر فردی نفسی مستقل درست شود، تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادی است كه از جمله (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ) استفاده می شود، و اگر فرموده بود: (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ذریتهم ) و یا می فرمود: (اذ نشر بنی آدم ) معنای كلام مبهم می ماند.

جمله (و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم ) از یك فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر می دهد، و آن فعل خدا این است كه هر فردی را گواه خودش گرفت ، و اشهاد بر هر چیز حاضر كردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه ، حقیقت آن چیز را از نزدیك و به حس خود درك نموده و در موقع به شهادت به آنچه كه دیده شهادت دهد، و اشهاد كسی بر خود آن كس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درك حقیقت خود و تحمل آن در موقعی كه از او سؤ ال می شود شهادت دهد.

و از آنجایی كه نفس هر صاحب نفسی از جهاتی بغیر خود ارتباط و تعلق دارد، و ممكن است انسان نسبت به پاره ای از آنها استشهاد شود، و نسبت به پاره ای دیگر نشود، از این رو اضافه كرد: (الست بربكم ) تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم كرده باشد، و بفهماند آن امری كه برای آن ، ذریه بشر را استشهاد كرده ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خدای سبحان شهادت دهند.

پس انسان هر قدر هم دچار كبر و غرور باشد و هر چند رو به راه بودن وضع زندگیش مغرورش كرده باشد نمی تواند این معنا را حاشا كند كه مالك وجود خود نبوده ، و در تدبیر امور خود مستقل و بی نیاز نیست ، چون اگر مالك وجود خود بود خویشتن را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگی نگه می داشت ، و اگر در تدبیر امور خود مستقل بود، هرگز ناچار نمی شد كه در برابر اسباب طبیعی و وسائلی كه او به خیال خود مدبر آنها و حاكم در آنها است خضوع كند، آنهم اسباب و وسائلی كه خود آنها نیز مانند انسان بغیر خود محتاجند، و در برابر حكم حاكمی غیبی هر چند علیه شان باشد مطیع و منقادند، و حوائجشان بدست انسان برآورده نمی شود و انسان حاكم و مدبر آنها نیست .

اعتراف بنی نوع بشر به ربوبیت خدای سبحان در عالم ذر ناشی از فقر ذاتی انسانبه خدا است

پس احتیاج آدمی به پروردگاری كه مالك و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است ، و فقر به چنین پروردگاری در ذات او نوشته شده ، و ضعف بر پیشانیش مكتوب گشته ، و این معنا بر هیچ انسانی كه كمترین درك و شعور انسانی را داشته باشد پوشیده نیست ، عالم و جاهل ، صغیر و كبیر و شریف و وضیع همه در این درك مساویند.

آری ، انسان در هر منزلی از منازل انسانیت قرار داشته باشد از ناحیه ذات خود این احساس را می كند كه برای او پروردگاری است كه مالك او و مدبر امور او است ، و چطور ممكن است این احساس را نداشته باشد با اینكه احتیاج ذاتیش را درك می كند؟ و چگونه تصور دارد كه شعور او حاجت را درك بكند و لیكن آن كسی را كه احتیاجش به او است درك نكند؟ پس اینكه فرمود: (الست بربكم ) بیان آن چیزی است كه باید به آن شهادت داد، و جمله (بلی شهدنا) اعتراف انسانها است به اینكه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتی از ما واقع شد.

و لذا بعضی گفته اند آیه شریفه اشاره است به آن مواردی كه انسان در زندگی دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگی و متعلقات و لوازم و احكام وجودش پی می برد، و معنایش این است كه ما بنی آدم را در زمین خلق كردیم و ایشان را در اقطار زمین پراكنده نموده و با توالد و تناسل از یكدیگر متمایزشان ساختیم ، و ایشان را به محتاج بودن و مربو بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف كرده و گفتند: (آری ما شاهدیم كه تو پروردگار مایی ).

و بنابراین ، جمله (بلی شهدنا) از قبیل زبان حال و یا لازمه گفتار را به صاحب گفتار نسبت دادن است ، چون وقتی محتاج بودن خود را اعتراف كنند لازمه اش این است كه به وجود آن كسی كه به او احتیاج دارند نیز اعتراف كرده باشند، و فرق میان زبان حال و میان اخذ به لازمه كلام این است كه اولی از باب بدست آوردن معنا از ناحیه دلالت صفتی از صفات و حالی از احوال است ، چه اینكه صاحب صفت و حال خودش به آن معنا متوجه باشد یا نباشد، مانند دلالتی كه آثار باستانی بر حال ساكنین خود دارد، و اینكه چگونه دست روزگار با آنان بازی كرده و به دیار خاموشی رهسپارشان ساخته است ، و نیز مانند دلالتی كه چهره افسرده مسكین بر فقر و مسكنت و بد حالیش دارد، و دومی انكشاف و درز كردن معنا از قائل است ، به این معنا كه قائل حرفی بزند كه علاوه بر معنای تحت اللفظی مستلزم معنای دیگری نیز باشد، و یا حرفی بزند كه به دلالت التزامی بر آن معنا دلالت كند.

در آیه مورد بحث جمله (بلی شهدنا) كه حكایت اعتراف بنی نوع بشر است باید به یكی از دو نحو كلامی كه شرح دادیم حمل شود، البته اگر به اولی از آن دو حمل شود هم نزدیك تر و هم مناسب تر است ، چون در مقام شهادت جز به دلالت صریح و مطابقی كلام به چیز دیگر اكتفا نمی شود یعنی دلالت التزامی آن كفایت نمی كند.

و پر واضح است كه این شهادت بهر نحوی كه صورت گرفته باشد از سنخ همان استشهادی است كه جمله (الست بربكم ) از آن حكایت می كند، و جوابی كه داده به همان زبانی بوده كه سؤ ال با آن صورت گرفته ،

چند وجه در مورد سؤ ال و جواب در: (الست بربكم قالوا بلی )

اینجا است كه می توان گفت به غیر از آن دو نحو كلامی كه گذشت نحو سومی نیز هست كه ممكن است سؤ ال و جواب مورد بحث را حمل بر آن نمود و آن به نحوی از تحلیل عبارت است از ایجاد، چون كلام چیزی است كه كشف از منویات كند، و در خدای تعالی فعل او است كه كشف از مقاصد او می كند، و فعل او همان ایجاد است ، و این مطلب بطور مكرر در مباحث سابق ما گذشته است ، و بنابراین می توان گفت كه سؤ ال (الست بربكم ) جواب (بلی شهدنا) از همین باب است ، و به زودی تتمه ای برای این مطلب خواهد آمد.

و بهر حال آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ...) دلالت دارد بر اینكه تمامی افراد بشر مورد این استشهاد واقع شده ، و یكایك ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنی جمله (ان تقولوا یوم القیمه انا كنا عن هذا غافلین ) و جمله (او تقولوا انما اشرك آباونا من قبل و كنا ذریه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ) غرض از این اخذ و استشهاد را بیان می كند.

و این دو جمله بطوری كه از سیاق كلام استفاده می شود ابطال دو حجت را كه ممكن است بندگان به آنها احتجاج كنند می رساند، و می فهماند كه اگر این اخذ و اشهاد از بندگان و اخذ میثاق بر انحصار ربوبیت نبود بندگان می توانستند در روز قیامت به یكی از آن دو تمسك جسته ، و حجتی را كه خداوند علیه شرك ایشان اقامه می كند و به استناد آن ، مشركین را محكوم به آتش می سازد، دفع نمایند.

اتمام صحبت خدای تعالی بر بندگان با گواه گرفتن آحاد افراد بشر بر خودشان

و دقت در این دو آیه مخصوصا با در نظر داشتن اینكه دو حجت بندگان با حرف او كه تردید را می رساند عطف بهم شده ، و این كه مبنای هر دو حجت بر اشهاد است كه خود مستلزم علم است ، و اینكه هر دو از یكایك بنی آدم نقل شده این معنا را دست می دهد كه حجت های مذكور بنابراین كه اخذ و اشهادی نمی بود تمام بود، چه اینكه اصلا اخذ و اشهادی نبود و چه اینكه از تمامی افراد صورت نمی گرفت ، و چنین استفاده می شود كه ما ذریه بنی آدم را از پشتهایشان گرفته و یك یك ایشان را علیه خودشان گواه گرفتیم ، و همه به ربوبیت ما اعتراف كردند، و در نتیجه حجت ما در قیامت علیه ایشان تمام شد، و اگر چنین نمی كردیم ، و فرد فرد ایشان را هر كدام را علیه خودش شاهد نمی گرفتیم و به كلی اشهادی در كار نمی آوردیم و یا اگر می آوردیم در كار همه افراد نمی آوردیم حجت ما تمام نمی شد.

زیرا اگر بكلی از این كار صرف نظر می كردیم و احدی را شاهد بر خودش نمی گرفتیم ، و احدی به ربوبیت ما شهادت نمی داد، و به این معنا علم و اطلاعی بهم نمی رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت می كردند، و می گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم ، و بر غافل هم تكلیف و مواخذه ای نیست (ان تقولوا یوم القیمه انا كنا عن هذا غافلین ).

و اگر بكلی از این كار صرفنظر نمی كردیم ، و لیكن در تمامی افراد اعمال نمی نمودیم ، و به اشهاد بعضی از آنان اكتفاء می كردیم مثلا تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار می دادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران كه بحسب فرض میثاق داده اند شرك می ورزیدند مقصر و گناه كار شناخته می شدند ولی فرزندان در این گمراهی هیچ تقصیری نداشتند، برای اینكه در یك امری كه جز تقلید از پدران هیچ راه دیگری نسبت به آن ندارند و هیچگونه علمی نه اجمالی و نه تفصیلی به آن نداشته و نمی توانستند داشته باشند

از پدران خود پیروی كرده اند، این پدران بوده اند كه با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوی شرك سوق داده اند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نكوهیده بار آوردند، حتی فرزندان اطلاعی از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند، و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود، و می توانستند بگویند: شرك و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده ، و تنها آنان مستحق مواخذه هستند - ما حقی را نمی فهمیدیم تا ماءمور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مواخذه قرار بگیریم ، پس ما در عین اینكه همه عمر مشرك بوده ایم مع ذلك هیچ گناهی از ما سر نزده ، و هیچ حقی را ابطال نكرده ایم ، (او تقولوا انما اشرك آباونا من قبل وكنا ذریه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ) و حرفشان هم حسابی بود.

جواب به این احتمال كه پدران اصلا اشهاد نشده و تنها ذریه یا بعض ذریه اشهاد شدهباشند

ممكن است كسی بگوید: در اینجا دو فرض دیگر هست كه بیان سابق وافی به آن نیست و آیه شریفه هم آن را دفع نمی كند، یكی اینكه پدران اصلا اشهاد نشده و تنها ذریه مورد اشهاد قرار گرفته باشند، و آن دیگر اینكه بعضی از ذریه اشهاد شده باشند، و خیلی هم بعید نیست ، برای اینكه بطور كلی تكامل نوع انسانی در علم و تمدن بوسیله ذریه هاو نسل ها صورت گرفته ، یعنی مردم هر دوره مقداری از علم و تمدن را از نسل سابق خود ارث برده و مقداری را هم خود بر آن افزوده و می افزایند، و در نتیجه مردم هر دوره از علم و تمدن چیزی را دارا هستند كه دوره سابق بر ایشان دارای آن نبوده اند (و از كجا كه اشهاد هم به این منوال نبوده باشد: مترجم ).

جواب این گفتار این است كه بنابراین دو فرض حجت خدا بر همه ذریه و یا آن عده كه مورد اشهاد قرار گرفته اند تمام است و بعكس ‍ فرض ما پدران بخاطر غفلتی كه درباره مساءله ربوبیت پروردگار داشته و در شرك خود مستقل نبوده اند معذورند، چون بحسب فرض ، نه مورد اشهاد واقع شده اند و نه نسل دیگری قبل از ایشان بوده تا از آن نسل تقلید كرده باشند، در نتیجه بنابراین دو فرض جمله (انا كنا عن هذا غافلین ) زبانحال پدران و ذریه ای كه اشهاد نشده اند می شود.

و اما داستان تكامل نوع انسانی در علم و تمدن در جای خود صحیح است ، و لیكن نباید مساءله اشهاد را به آن قیاس كرد، تكامل انسان در علوم نظری و اكتسابی است كه نتایج و فروعی است كه تدریجا برای انسان حاصل می شود، بخلاف اشهاد و خود بینی انسان ، و اینكه من محتاج به مربی هستم كه تربیتم كند. زیرا این معنا از مواد علم است ، و قبل از نتایج برای انسان حاصل می شود، و از علوم فطری و اولین نقشی است كه در نفس منتقش می گردد، و بعد از این انتقاش است كه نتایج و فروع متفرع بر آن می شود و چنین علمی معقول نیست كه بعد از علوم دیگر برای انسان حاصل شود، و چگونه ممكن است و حال آنكه سایر علوم مولود احتیاج انسان است .

و همانطور كه در جای خود مسلم شده و نوع انسانی در این علوم به تدریج و به مقدار احساس باطنی خود به احتیاج پیش رفته و می رود.

كلام عده ای از مفسرین كه قضیه اشهاد را مربوط به دنیا دانسته اند و وجوهی كه در ردعالم ذر آورده اند

پس آنچه كه از دو آیه مورد بحث بدست آمد این شد كه خدای سبحان نسل بشر را از یكدیگر متمایز كرده و بعضی (فرزندان ) را از بعض دیگر (پدران ) اخذ نموده آنگاه همه آنان را بر خودشان گواه و از همه بر ربوبیت خود پیمان گرفته ، پس هیچ فردی از سلسله پدران و فرزندان از این اشهاد و از این میثاق غافل نمانده تا آنكه بتوانند همه ایشان به غفلت و یا فرزندان به شرك و عصیان پدران احتجاج كنند و خود را تبرئه نمایند.

و لذا عده ای از مفسرین گفته اند: مقصود از ظرف (اذ) در جمله (و اذ اخذ ربك ) دنیا است ، و این دو آیه اشاره دارند به سنت خلقت الهی ، آن سنتی كه خداوند در خلقت انسان در دنیا جاری نموده ، چون خدای سبحان ذریه انسان را از پشت پدران بیرون و به ارحام مادران منتقل و از آنجا به دنیا می آورد، و همگی را در خلال زندگیشان بر نفوس خود گواه گرفته ، و آثار صنع و آیات وحدانیت خود را به همه ایشان ارائه می دهد، و آنان را به وجوه احتیاجات كه از همه طرف ایشان را احاطه و مستغرق نموده واقف می سازد، و از همین راه به وجود و وحدانیت خود راهنمائیشان می كند، گویا در این شرایط ایشان را مخاطب قرار داده و می فرماید: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ و ایشان به زبان حال جواب می دهند: چرا، ما خود به این معنا شهادت می دهیم ، و معترفیم كه توئی رب ما و به غیر از تو ما را ربی نیست .

و خداوند اینكار را كرد تا در روز قیامت علیه او احتجاج نكنند و نگویند: ما از معرفت تو غافل بودیم ، و یا ذریه ایشان نگویند كه پدران ما مشرك شدند و ما را مشرك بار آوردند، و ما هیچگونه معرفتی به این مطلب نداشتیم .

همین عده از مفسرین روایاتی را كه دلالت بر عالم ذر دارد و می گوید: (خداوند ذریه آدم را از پشت او بیرون كشیده و ایشان را كه به شكل ذره هایی بودند علیه خود آنها گواه گرفته و خود را به ایشان شناسانید، و از آنان بر ربوبیت خود گواه گرفت و بدین وسیله حجت را بر ایشان تمام كرد) طرح نموده و آنها را حجت ندانسته و در ابطال دلالت این دو آیه بر عالم ذر و طرح روایات مزبور و مخالفت آنها با ظاهر قرآن وجوهی ذكر كرده اند كه ذیلا ایراد می گردد.

1- بنا به مضمون این روایات داستان عالم ذر از دو حال بیرون نیست ، یا این است كه ذریه را كه خداوند از صلب آدم استخراج كرده به آنها عقل داده و سپس مورد خطاب خود قرارشان داده است ، و یا اینكه عقل نداده ، اگر عقل نداده پس چگونه مساءله توحید را درك نموده و خطاب خداوند را فهمیده اند؟

و اگر عقل داده و آنگاه از آنان میثاق گرفته و همین معنا را مبنای صحت تكلیف قرار داده ، بایستی هیچ یك از افراد ذریه این میثاق را فراموش نكنند، چون به نفس آیه شریفه كه می فرماید: (ان تقولوا یوم القیمه انا كنا عن هذا غافلین ) وقتی اخذ میثاق حجت را تمام می كند و مبنای صحت تكلیف می تواند باشد كه مكلف آن میثاق را به یاد داشته باشد و فراموش نكند، و حال آنكه ما كه همان ذریه هستیم جز همین خلقت دنیوی خود چیزی از عالم ذر بخاطر نداریم ، و این خود شاهد است كه منظور آیه شریفه جز همین موقف دنیایی انسان و احساس حاجتش به ربی كه مالك و مدبر او و رب هر چیز دیگری باشد چیز دیگری نیست .

2- معقول نیست كه از تمامی عقلا و گروه بی شمار آنان یكنفر یافت نشود كه خاطرات عالمی را كه دیده و شناخته به یادش نمانده باشد، و حال آنكه این خاطره دورتر از خاطرات دنیایی بهشتیان نیست ، بهشتیان بطوری كه قرآن كریم در چند جا حكایت كرده خاطرات دنیایی خود را از یاد نمی برند، از آن جمله فرموده : (قال قائل منهم انی كان لی قرین ...) و نظیر آن را از اهل دوزخ حكایت كرده و فرموده : (و قالوا ما لنا لا نری رجالا كنا نعدهم من الاشرار) و همچنین آیات دیگر.

و اگر جایز باشد كه چنین جمعیت بی شماری خاطره خود را فراموش كنند چرا جایز نباشد بگوییم خداوند در روزگار گذشته مردم را مكلف به تكالیفی كرده و پس از مرگ دوباره ایشان را زنده كرده تا جزا و پاداش آن روزشان را بدهد، و مردم آن زندگی اول خود را فراموش كرده و این زندگی كه دارند زندگی دوم ایشان است ، و خلاصه ، لازمه این حرف صحت گفتار تناسخی ها است كه می گویند (معاد عبارت است از بیرون شدن جان از كالبد یك انسان و حلول او در یك كالبد دیگر و كیفر و پاداش دیدن در این كالبد).

3- روایاتی كه می گوید (خداوند ذریه آدم را از صلب آدم اخذ و از آنان میثاق گرفته ) مخالف ظاهر آیه ای است كه می فرماید: (پروردگار تو از بنی آدم گرفت ) و نفرمود: (از آدم گرفت ) و نیز آیه شریفه ای كه می فرماید (از پشت های ایشان ) و نفرمود: (از پشت او) و نیز می فرماید: (ذریه ایشان را) و نفرموده (ذریه او را)، علاوه بر این ، آیه شریفه می فرماید:

(پروردگار تو اینكار را به این خاطر كرد كه روز قیامت نگویند ما از این مطلب غافل بودیم ، و یا بگویند: پدران ما قبل از ما شرك ورزیده اند و ما را كه نسل بعد از ایشانیم چنین بار آورده اند) و لازمه این كلام این است كه بتوان برای ذریه پدران مشركی فرض ‍ كرد، و این معنا شامل فرزندان بلا فصل آدم نمی شود، چون پدر ایشان مشرك نبوده است .

و از همین جهت بعضی از مفسرین ناچار شده اند بگویند آیه شریفه عام نیست ، بلكه تنها مخصوص مشركینی است كه دارای پدران مشرك بوده اند و شامل فرزندان بلا فصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشركینی كه دارای پدران مشرك نبوده اند نمی شود.

4- تفسیر آیه به عالم ذر با جمله (انما اشرك آباونا) - كه حكایت كلام ذریه است - منافات دارد، برای اینكه این جمله دلالت دارد بر اینكه ذریه ، پدران مشركی داشته اند و این با وجود دسته جمعی تمام افراد بشر در یك جا و به یك وجود منافات دارد.

5- اشكالی است كه بعضی از مفسرین كرده و گفته اند: روایات عالم ذر همه مقبول و صحت آنها مسلم است ، الا اینكه مربوط به آیه مورد بحث نیست ، و داستانی كه در این روایات راجع به عالم ذر آمده حكایت عملی است كه خدای سبحان قبل از ایجاد بنی آدم درباره ایشان انجام داده تا بدین وسیله افراد بشر در معرفت ربوبیتش دارای عرق و فطرتی بوده باشند همچنانكه در روایت آمده كه : بنی نوع بشر بر فطرت توحید بدنیا می آیند. و نیز گفته شده كه : نعمت های بهشتی اطفالی كه در سن طفولیت از دنیا رفته اند بخاطر ایمانی است كه در عالم ذر آورده اند.

و اما آیه شریفه ربطی به این مطلب كه در روایات آمده ندارد، آیه شریفه در مقام بیان این است كه با اخذ میثاق ، حجت خدا در روز قیامت تمام است ، و مردم نمی توانند بگویند: پروردگارا تو ما را در عالم ذر و آن روزی كه از صلب آدم بیرونمان آوردی بر نفوسمان گواه گرفتی و ما آن روز مانند امروز كه روز قیامت است به ربوبیت تو یقین داشتیم لیكن در دنیا كه مكان تكلیف و عمل بود آن موقف اشهاد را از یاد ما بردی و ما را در شناختن ربوبیت به عقولمان واگذار كردی ، یك دسته عقل هایشان به ربوبیت تو حكم كرد، دسته دیگری عقلشان آن را انكار نمود، هم دسته اول دلیل عقلی داشتند هم دسته دوم ، بنابراین گناه ما چیست ؟ ما كه نمی توانستیم به مشاهده ، تو را ببینیم و تو چنین چشمی به ما نداده بودی ، ما بودیم و عقلمان ، آن هم در پاره ای مسائل واقع را درك می كرد و در پاره ای از مسائل به خطا می رفت .

6- آیه شریفه نسبت به آن مطلبی كه روایات دلالت بر آن دارد حاجت ندارد، و طوری نیست كه نتوان آن را به محمل دیگری حمل كرد،

بلكه ممكن است آن را حمل بر تمثیل (مجسم جلوه دادن معنا) نمود و روایات هم از حیث سند طوری نیستند كه بتوانند مفسر آیه باشند، زیرا یا مرفوعه است و روات آخر سند در آنها ذكر نشده ، و یا موقوفه است و مروی عنه ذكر نشده ، و اینگونه روایات حجت نیستند.

پاسخ به یكایك اشكال های منكرین عالم ذر

این بود پاره ای از اشكالاتی كه مفسرین بر دلالت آیه و حجیت روایات دال بر عالم ذر ایراد كرده اند، و قائلین به عالم ذر كه عبارتند از همه علمای حدیث و جمعی از مفسرین ، همه این اشكالات را جواب داده اند، و اینك جواب های هر یك از آنها ذیلا از نظر خواننده محترم می گذرد.

1- اینكه گفتید: بایستی هیچ یك از ذریه این میثاق را فراموش نكنند صحیح نیست ، زیرا فراموش كردن موقف میثاق و خصوصیات آن ضرری به تمامیت حجت نمی زند، آنچه ضرر می زند فراموش كردن اصل میثاق و از دست دادن معرفت به وحدانیت پروردگار است ، و این نه فراموش می شود، و نه از صفحه دل زایل می گردد، و همین بس است برای تمامیت حجت ، به شهادت اینكه اگر جنابعالی بخواهی از شخصی میثاق و عهدی بگیری و او را به خانه خود دعوت نموده و پذیرائی كنی و تا آنجا كه قدرت داری برای گرفتن این عهد بیخ گوشش بخوانی ، بشارتش دهی ، انذارش كنی تا سرانجام عهد را از او بگیری مادامی كه این شخص اصل میثاق و عهد را از یاد نبرده باشد، ماخوذ به عهد خود هست ، هر چند خصوصیات پذیرائی آن روز منزل تو را فراموش كرده باشد.

2- ممتنع بودن اینكه گروه بی شمار ذریه ، همگی خاطرات عالم ذر را فراموش كنند صرف استبعاد است و هیچ دلیلی بر این امتناع نیست ، علاوه بر اینكه اصل میثاق كه همان معرفت به ربوبیت پروردگار است فراموش نشده و نمی شود، و به یاد داشتن همین مقدار از آن خاطرات برای تمامیت حجت كافی است . و اینكه مساءله مورد بحث را با مساءله تناسخ قیاس كردید صحیح نیست ، زیرا بطلان تناسخ دلیلش منحصر در امتناع فراموش كردن گروه بی شمار ذریه نیست ، تا اگر این امتناع باطل شد مساءله تناسخ صحیح شود، بلكه مساءله بطلان تناسخ دلیل دیگری دارد كه در جای خود ذكر شده و باید بدانجا مراجعه كرد. و كوتاه سخن ، هیچ دلیلی نیست كه فراموش كردن خاطرات یك عالم را در یك عالمی دیگر ممتنع بسازد.

3- آیه مورد بحث از فرزندان بلا فصل آدم و اینكه ایشان هم از صلب آدم بیرون آمده اند ساكت نیست ، و جمله (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ) به تنهایی كافی است در اینكه دلالت بر آن بكند، چون كلمه (بنی آدم ) معنایش این است كه از صلب آدم بیرون شده اند، و در دلالت بر این معنا هیچ احتیاجی به مؤ ونه بیشتری نیست ، و همچنین كلمه ذریه كه دلالت می كند

بر اخراج اولاد اولاد از صلب اولاد و همچنین . پس ، از كلمه بنی آدم استفاده می شود كه خدای تعالی اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم ، و از كلمه ذریه استفاده می شود كه اولاد اولاد او را از صلب اولاد او بیرون آورد تا رسید به آخرین اولاد او، عینا نظیر بیرون آمدن ایشان در دنیا كه نشاء توالد و تناسل است .

فخر رازی در تفسیر خود از اشكال سوم چنین پاسخ داده كه : بیرون آمدن اولاد صلبی آدم از صلب او از ناحیه خبر استفاده می شود، همچنانكه بیرون آمدن اولاد اولاد از صلب پدران خود، از ناحیه آیه شریفه بدست می آید، پس دلالت مجموع آیه و خبر بر مجموع بنی آدم تمام است . و لیكن همانطوری كه خواننده خود ملاحظه می كند جواب فخر رازی قانع كننده نیست .

اما اخباری كه می گوید: خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و از آنها میثاق گرفت ؟ این اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آیه تا در آنها اشكال كنید به اینكه با ظاهر قرآن موافق نیست و یا مخالف آن است .

و اما اینكه گفتید: (و لازمه این كلام این است كه بتوان برای ذریه ، پدران مشركی فرض كرد و این معنا شامل فرزندان بلافصل آدم نمی شود) و نیز اینكه گفتید: (آیه شریفه عام نیست بلكه تنها مخصوص مشركینی است كه دارای پدران مشرك بوده اند و فرزندان بلافصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشركینی را كه دارای پدران مشرك نبوده اند شامل نمی شود) اشكال صحیحی نیست ، برای اینكه منظور آیه شریفه این است كه : خدای سبحان اینكار را كرد تا مشركین در روز قیامت نگویند: (انما اشرك آباونا...) این معنایش این نیست كه فرد فرد مشركین بگویند: (انما اشرك آبائی ) تا برگشت معنای آیه به این شود كه ما اگر اینكار را نمی كردیم یك یك افرادی را كه می خواستیم عذاب كنیم می گفتند: من مشرك نشدم بلكه نیاكان من مشرك شدند و من تابع ایشان بودم نه متبوع ، غرض آیه شریفه متعلق به چنین معنایی نشده بلكه گفتاری را كه نقل كرده كلام مجموع مشركین است .

4- جواب از این اشكال نیز از جواب اشكال قبلی استفاده می شود، آیه و روایت هم دلالت دارند بر اینكه خداوند بعد از آنكه جدا كرد بنی آدم را، و پدران را از فرزندان متمایز ساخت آنگاه همه را به حالت جمعیت و وحدت برگردانید. 5- این معنا خلاف ظاهر بعضی از روایات و خلاف صریح بعضی دیگر آنها است ، چون ظاهر آن دسته و صریح این دسته این است كه در مقام بیان تاءویل آیه است ، و اینكه در آخر گفتند: (و لیكن در دنیا كه مكان تكلیف و عمل بود آن موقف را از یاد ما بردی ) جوابش از جواب اشكال اول معلوم می شود.

6- ظهور كلام همینكه در معنایی مستقر گردید كافی است در اینكه كلام حجت باشد و موقوف بر این نیست كه در آن معنا صراحت داشته باشد، و صرف اینكه ممكن است آیه مورد بحث را حمل بر تمثیل كرد باعث نمی شود كه حمل بر آن هم بكنیم مگر اینكه بخاطر موانعی نتوانیم بر ظاهرش حمل كنیم و از در ناچاری بگوییم مقصود از آن ، تمثیل است ، و در آیه مورد بحث چنین مانعی وجود ندارد.

و اما اینكه گفتید: روایات ضعیف و غیر قابل اعتماد است چنین نیست ، زیرا بعضی از آنها صحیح و بعضی دیگر موثق است ، و در بحث روایتی آینده به زودی خواهد آمد كه صدور آنها مورد وثوق است .

این بود خلاصه بحث و اعتراض درباره مفاد آیه كه در بین منكرین عالم ذر و مثبتین آن در گرفته ، و دقت كامل در آیه و روایات و تاءمل در آنچه كه مثبتین در صدد اثبات آن و منكرین در مقام دفعش هستند ما را وادار می كند به اینكه بحث را به یك جهت دیگری غیر آن جهتی كه دو فریق نامبرده در آن مشاجره دارند سوق دهیم .

شرح و بیان مثبتین عالم ذر در مورد آن عالم و اشهاد بنی آدم بر خودشان

آنچیزی كه مثبتین از روایت فهمیده و آن را حمل بر آیه نموده و بر اثبات آن همت گمارده اند خلاصه اش این است كه : خدای سبحان بعد از آنكه آدم را به صورت انسانی تمام عیار آفرید نطفه هایی را كه در صلب او تكون یافته و بعدها عین آن نطفه ها اولاد بلافصل او شدند بیرون آورد و از آن نطفه ها نطفه های دیگری كه بعدها فرزندان نطفه های اول شدند بیرون كشید، و اجزای آن را تجزیه نموده اجزاء اصلی را از سایر اجزاء جدا ساخت ، آنگاه از میان این اجزاء اجزای دیگری را كه نطفه سایر اجزاء بودند بیرون آورده و همچنین از اجزاء اجزاء، اجزای دیگری را بیرون آورد و این عمل را آنقدر ادامه داد تا آخرین اجزایی كه از اجزاء متعاقبه در تجزیه مشتق می شد بیرون آورد، و به عبارت دیگر نخست نطفه آدم را كه ماده اصلی بشر است بیرون آورد و آن را با عمل تجزیه به عدد بی شمار بنی آدم تجزیه نمود، و نصیبی كه بر هر فرد فرد بنی نوع بشر از نطفه پدر بزرگ خود داشتند معلوم كرد، و در نتیجه نطفه های مزبور به صورت ذراتی بی شمار درآمد. آنگاه خدای سبحان هر یك از این ذرات را به صورت انسانی تام الخلقه و عینا نظیر همان انسان دنیوی كه این ذره جزئی از آن است در آورد،

بطوری كه جزئی كه از اجزای زید بود عینا زید شد و جزئی كه از اجزای عمرو بود عینا عمرو شد، و همه را جان داد و صاحب عقل كرد، و به آنها چیزی كه بتوانند با آن بشنوند و چیزی كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلی كه بتوانند معانی را در آن پنهان و یا اظهار و یا كتمان كنند بداد، حال یا در موقع خلقت آدم این عمل را انجام داد و یا قبل از آن ، بهر تقدیر در این موقع خود را به ایشان معرفی كرد و ایشان را مخاطب قرار داد، آنان نیز در پاسخ به ربوبیتش اقرار كردند، چیزی كه هست بعضی اقرارشان موافق با ایمان درونیشان بود، و بعضی دیگر نبود.

آنگاه بعد از آنكه این اقرار را از ایشان گرفت بسوی موطن اصلی شان كه همان اصلاب است برگردانید، و همه در صلب آدم جمع شدند در حالی كه آن جان و آن معرفت به ربوبیت را دارا بودند، هر چند خصوصیات دیگر آن عالم را، یعنی عالم ذر و اشهاد را فراموش كردند، و همچنان در اصلاب می گردند تا خداوند اجازه خروج بدنیا را به ایشان بدهد، در این موقع به دنیا می آیند در حالی كه آن معرفت به ربوبیت را كه در خلقت نخستین بدست آورده بودند همراه دارند، و لذا با مشاهده احتیاج ذاتی خود حكم می كنند به اینكه محتاج رب و مالك و مدبری هستند كه امور آنان را اداره می كند.

اشكالاتی كه بر آنچه مثبتین عالم ذر از آیه و روایات مربوط به عالم ذر فهمیده اندوارد است .

این آن مطلبی است كه آقایان از آیه و روایات فهمیده و در صدد اثبات آن و دفاع از آن بر آمده اند، و حال آنكه ضرورت ، آن را دفع نموده و قرآن كریم و همچنین روایت بدون شك مخالف آن است ، برای اینكه هیچ راهی برای اثبات آن نیست و چطور می توان اثبات كرد كه یك ذره از ذرات بدن زید - كه یك جزء از اجزائی است كه از صلب آدم و از طریق نطفه او به فرزندش و از آن فرزند به فرزند فرزندش و همچنین از فرزند چندمین پشت او منتقل به زید شده - عینا خود زید و دارای عقل و ضمیر و ادراك و گوش و چشم زید است ، و همین یك ذره از زید است كه مورد توجه تكلیف است و برای همین یك ذره اتمام حجت شده و از آن عهد و میثاق گرفته شده است و ثواب و عقاب همه بر او واقع می شود؟ و حال آنكه حجت قطعی عقلی و نقلی قائم است بر اینكه انسانیت انسان به نفس او است كه امری است ماوراء ماده و حادث به حدوث دنیوی ، و در سابق مختصر بحثی از این معنا گذشت .

علاوه بر اینكه به بحث قطعی ثابت شده كه بطور كلی علوم تصدیقی انسان چه بدیهی آن و چه نظریش كه از آن جمله تصدیق به وجود ربی است كه مالك و مدبر او است همه بعد از حصول تصوراتی برای انسان حاصل می شود، و همه این تصورات و تصدیقات به احساسات ظاهری و باطنی منتهی می گردد، و داشتن این احساسات موقوف بر وجود تركیب مادی دنیوی است ، این است حال علوم حصولی كه یكی از آنها تصدیق به وجود ربی است كه قائم به رفع حوائج انسان است .

علاوه ، این حجتی را كه خداوند بر انسان تمام كرده اگر تمامیتش موقوف به داشتن عقل و معرفت هر دو باشد، پس عقل از ذره انسان موقعی كه به موطن اصلیش كه همان صلب است برگشته تا موقعی كه دوباره به دنیا بیاید قطعا زایل گشته ، و اگر هم كسی بگوید در این فاصله عقل از او مسلوب نشده ، می گوییم در هنگام طفولیت تا رسیدن به حد بلوغ قطعا از او سلب شده ، و همین بس است برای اینكه نظام آن حجت را مختل سازد. و اگر كسی بگوید: تمامیت حجت موقوف به عقل نیست و داشتن معرفت كافی است ، در جواب می گوییم : اگر چنین است پس چه حاجت به اشهاد و اخذ میثاق ؟ و حال آنكه ظاهر آیه این است كه اشهاد و اخذ میثاق برای اتمام حجت بوده ، پس ناگزیر باید اعتراف كنند كه برگشت معنائی كه ایشان برای آیه كرده اند به آن معنایی است كه منكرین عالم ذر برای آیه كرده اند.

و به بیان دیگر: اگر حجت خدا به مجموع اشهاد و تعریف و اخذ میثاق هر سه تمام می شود، پس با فراموش كردن یكی از آنها حجت ناقص خواهد شد، و فرض هم این است كه اشهاد و تكلیم و اخذ میثاق فراموش شده ، و اگر اشهاد و اخذ میثاق هر دو مقدمه برای تعریف یعنی حصول معرفت است ، و همینكه معرفت حاصل شد حجت تمام است ، هر چند آن دو مقدمه فراموش شده باشد بایستی بگوییم كه حجت بر تمامی افراد بشر حتی جنین ، كودك ، دیوانه و جاهل تمام است ، و حال آنكه هیچ عقل و نقلی مساعد این حرف نیست .

و اگر گفته شود: آری حصول معرفت در تمام شدن حجت بوسیله آن موقوف است بر حصول عقل و بلوغ و امثال آن ، و در عالم ذر هم كه این معرفت حاصل شد بوسیله عقل و بلوغ حاصل شده و حجت تمام گشته و لیكن بعد از آن مدتی عقل و بلوغ زایل گشته و معرفت به صورت حجتی ناقص باقی مانده ، و بعد از وجود مجددش در دنیا برای بعضی تكمیل شده است ، در جواب می گوییم : همانطوری كه برای حصول عقل در دنیا اسبابی است تكوینی و آن عبارت است از تكرار حوادث خیر و شر و حصول تدریجی ملكه ممیره بین آن دو بوسیله تجارب ، و عقل از مشاهده این حوادث متكرر و بدست آوردن تجربه به تدریج دارای ملكه ممیره میان خیر و شر می شود، و این سیر تدریجیش از یكطرف به حد كمال عقل منتهی می گردد واز طرفی دیگر به حد ضعفی كه خیلی قابل اعتنا نیست ، همچنین برای معرفت نیز اسباب و مقدماتی است كه آن را برای آدمی فراهم می سازد، و بدون آن مقدمات بدست آدمی نمی آید، و وقتی معرفت هم مانند عقل در همین عالم بوسیله اسبابی كه دارد برای انسان حاصل می شود چه احتیاجی داشت كه خداوند در زمان های قبل در یك عالم دیگری انسان را خلق كند و حجت را بر او تمام نماید، و حال آنكه در همین دنیا حجت بر او تمام می شد.

از همه اینها گذشته این عقلی كه حجت بدون آن تمام نمی شود و اشهاد و اخذ میثاق بدون آن صحیح نیست حتی در عالم ذر، عقل عملی است كه جز در ظرف دنیا و زندگی در آن كه زندگی اجتماعی است حاصل نمی شود، آری ، در این زندگی است كه حوادث خیر و شر تكرار گشته و عواطف و احساسات باطنی انسان بسوی جلب نفع و دفع ضرر تهییج شده ، و بخاطر آن به فعالیت می افتد و اعمالی متعاقب هم انجام می دهد یكی به خطا می رود در جای دیگر راه صواب را می پیماید، تا به تدریج در تشخیص صواب از خطا و خیر از شر و نفع از ضرر مهارتی كسب می كند، و اما آن زندگی كه آقایان فرض كرده و آن را عالم ذر نامیده اند آنجا جای عقل عملی نیست ، زیرا شرایط و اسباب حصول آن در آنجا فراهم نیست .

و اگر دامنه فرض را توسعه داده و فرض كنند كه در آنجا نیز همه اسباب و شرایطی كه در اینجا برای حصول عقل عملی فراهم است فراهم بوده - همچنانكه از كلماتشان بر می آید كه چنین فرضی را نیز تصور كرده اند - به ظواهر روایاتی كه می گوید خداوند در آن عالم بشر را به توحید دعوت كرد بعضی با زبانی كه موافق دلشان بود جواب دادند و بعضی به ظاهر اجابت كرده و در باطن كفر را نهان داشتند و روایاتی كه می گوید: خداوند در آن عالم انبیاء و اوصیاء را بر ایشان مبعوث كرد بعضی ایشان را تصدیق و بعضی دیگر تكذیب كردند اتكاء كرده و گفته اند: در این عالم هیچ چیزی جاری نمی شود مگر آنچه كه در آنجا جاری شده است ، تازه دنیای دیگری قبل از این دنیا اثبات كرده اند نظیر آن دنیایی كه قائلین به ادوار و اكوار اثبات كرده اند كه آن نیز محتاج به یك عالم ذر دیگری است تا حجت را بر انسان های آن عالم تمام كند، چون بحسب فرض هیچ فرقی میان این عالم كه ما در آن هستیم با عالم ذری كه آقایان اثبات می كنند نیست ، و وقتی اتمام حجت در این عالم محتاج به عالم ذر باشد آن عالم ذر نیز در تمامیت حجت محتاج به عالم ذر دیگری خواهد بود بدون كمترین فرق .

علاوه بر این ، اگر انسان در دارا شدن معرفت محتاج باشد به اینكه قبل از موجود شدنش در نشئه دنیوی در عالم دیگری به وجود ذری موجود شود و دوره اشهاد و اخذ میثاق را در آن عالم طی نماید تا در این عالم دارای معرفت به ربوبیت پروردگار شود باید هیچ فردی از افراد انسان از این قانون كلی مستثناء نباشد، و حال آنكه آدم و حوا استثناء شدند.

اگر بگویی این استثناء بخاطر فضیلتی بوده كه آندو دارا بوده اند، می گوییم در میان ذریه آندو افرادی به وجود آمده اند كه دارای فضائل بیشتری بودند، و اگر بگویی برای این بوده كه خلقت آندو در آنروز خلقتی تام و كامل و در حین موجود شدن تواءم با معرفت به وجود آمدند و به همین جهت محتاج نبودند به اینكه به وجود ذری احضار شوند، می گوییم همه ذریات ایشان نیز در ظرف خاص به خود دارای خلقت تام و كامل بوده و هستند، ممكن بود خداوند همه افراد را در هنگام به وجود آمدن تواءم با معرفت به وجود بیاورد، چطور شد كه آندو این طور به وجود آمدند و ذریه شان محتاج شدند به اینكه قبل از عالم خلقت در عالم ذر موجود شده و دارای معرفت شوند؟.

این جهات اشكالی بود كه بر مساءله عالم ذر و وجود ذری كه آقایان آن را از روایات فهمیده اند وارد می شود، و هیچ بحث علمی قادر بر حل آنها نیست و به هیچ وجه نمی توان آیه و روایات را بر آن حمل كرد، حتی بنابر عادت قوم كه همیشه مدلول روایت را بر قرآن تحمیل می كنند و موافقت لفظ آیه را لازم نمی دانند، زیرا این عادت هر چند صحیح نیست در جایی است كه روایت بر معنای قابل قبولی دلالت بكند و لیكن الفاظ آیه با آن معنا مساعد نباشد، و اما در معنای مورد بحث ما كه معنای محالی است ممكن نیست روایتی دلالت بر آن كند، همچنانكه آیه شریفه دلالتی بر آن ندارد، همه این حرفها در قبال نظریه دانشمندان غیر حشویه و غیر از برخی از محدثین است ، و اما حشویه و برخی از محدثین كه حجیت عقل ضروری را در قبال روایت باطل نموده و بهر روایت واحدی هر چند مخالف با برهان عقل باشد تمسك می جویند، و با چنین روایات معارف یقینی را اثبات می كنند ما با ایشان هیچ بحثی نداریم . این بود اعتراضاتی كه بر مثبتین عالم ذر وارد است .

سخن منكرین عالم ذر و بیان عدم سازگاری آن با سیاق آیه شریفه

باقی ماند كلام در گفته های منكرین آن ، كه گفته اند: آیه شریفه اشاره می كند به وضع و حالتی كه انسان در این زندگی دنیایی دارد، و آن عبارت از این است كه خدای سبحان یك یك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوی مرحله انفصال و جدایی از پدران بیرون آورده و در آنان معرفت به ربوبیت خود و احتیاج به خود را تركیب كرده است ، گوئیا بعد از آنكه متوجه شان كرد به اینكه مستغرق در احتیاجند روی به ایشان كرده و می فرماید: (آیا من پروردگار شما نیستم )؟ و ایشان هم بعد از شنیدن این خطاب به زبان حال جواب داده اند به اینكه بلی ، توئی پروردگار ما و ما به این معنا شهادت می دهیم . خدای تعالی این سؤ ال و جواب درونی را در درون دل فرد فرد انسانها جای داد تا حجت را بر ایشان تمام كند و عذر ایشان و حجتشان را از كار بیندازد و دیگر نتوانند بگویند:

(ما معرفتی به این معنا نداشتیم ) و این میثاق ماخوذ در سراسر دنیا و مادام كه انسانی به وجود می آید ادامه داشته و با جریان او جریان دارد.

كلامی كه ما در این گفتار داریم این است كه سیاق آیه مساعد با آن نیست ، برای اینكه خدای تعالی آیه شریفه را با جمله (و اذ اخذ ربك ) افتتاح كرده و از ظرف وقوع این داستان به لفظ (اذ زمانی كه ) تعبیر فرموده ، و این تعبیر دلالت دارد بر اینكه این داستان در زمان های گذشته و یا در یك ظرف محقق الوقوعی مانند آنها صورت گرفته است ، نظیر تعبیری كه در جمله (و اذ قال الله یا عیسی بن مریم ءانت قلت للناس ... قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم ) كرده ، و با اینكه داستان در زمان آینده رخ می دهد بخاطر اینكه رخ دادنش حتمی است از ظرف وقوع آن به لفظ (اذ) تعبیر كرده .

و با در نظر گرفتن اینكه مورد خطاب در آیه رسول خدا و یا او و غیر او است به شهادت اینكه می فرماید: (ان تقولوا یوم القیمه تا در قیامت نگویید)، از آقایان می پرسیم با اینكه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبین به آیات قرآنی است و خطاب به گفته شما هم خطابی است دنیوی و مربوط به ما اهل دنیا و ظرفی هم كه به آن اتكاء شده زمان زندگی دنیائی ما و یا زندگی نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است ، و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیا است با این حال چرا از این ظرف به لفظ (اذ) تعبیر فرمود؟ و حال آنكه هیچ مصححی برای تعبیر به این لفظ نیست ، چون همانطور كه گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اینكه داستان ، قبل از نقل آن واقع شده است ، عنایت دیگری از قبیل تحقق وقوع و امثال آن هم در كار نیست تا مصحح آن باشد.

پس اینكه فرمود: (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ) چنانكه دلالت دارد بر خلقت نوع انسان به نحو تولید و بیرون كشیدن فردی از فرد دیگر و به راه انداختن افراد بی شمار از افراد انگشت شمار به همین نحوی كه ما مشاهده می كنیم و می بینیم كه همواره نسل های متعاقب وجود نوع انسان را حفظ می كند در عین حال دلالت دارد بر اینكه داستان یك نوع تقدمی بر جریان خلقت و سیر مشهود آن دارد.

عالم ذر، نشاءة انسانی متقدم بر نشاءه دنیوی است ، نه به تقدم زمانی

فراموش نشود كه گفتیم آن تقدمی كه آقایان فرض كرده و آن را تقدم زمانی گرفته و گفته بودند: (خداوند اولین فرد از این نوع را گرفته و ماده نطفه ای كه منشا نسل و ذریه این نوع است از او بیرون كشیده و آن را به عدد افرادی كه از این نوع تا قیامت به وجود می آیند تجزیه نموده و به عین آن لباس و قالبی كه در دنیا به تن می كند یعنی با همان عقل ، گوش ، چشم ضمیر، پشت و شكم و غیره ملبس نموده و او را بر خود شاهد گرفته و از او میثاق می ستاند و بعد از گرفتن میثاق دوباره او را به صلب بر می گرداند تا نوبت به سیر طبیعیش برسد) فرضی است محال و آیه شریفه هم با آن بیگانه است .

جز اینكه سر محال بودن آن را نگفتیم ، و اینك می گوییم آن اشكالی كه فرض مزبور را محال می سازد مستلزم بودن آن است كه انسان با شخصیت دنیاییش دوبار در دنیا موجود شود، یكی بار اول و یكی بار دوم ، و این مستلزم این است كه شی ء واحد بواسطه تعدد شخصیت غیر خودش شود، ریشه همه اشكالات این فرض تنها همین است .

و اما اینكه انسان و یا غیر انسان در امتداد مسیر بسوی خدا و رجوع به سوی او در عوالم مختلف دارای نظام ها و احكام مختلف موجود شود، محال نبوده و بلكه امری است كه قرآن كریم آن را علی رغم كفار اثبات می كرده است ، و علیه كسانی كه می گویند: (ان هی الا حیوتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلكنا الا الدهر زندگی جز همین زندگانی دنیا نیست ، می میریم و زنده می شویم و جز طبیعت كسی ما را نمی میراند) زندگی دیگری در قیامت اثبات كرده و فرموده كه انسان به عین وجود و شخصیتی كه در دنیا دارد در آن عالم موجود می شود، در حالی كه نظام و احكام آن عالم و آن زندگی غیر از نظام و احكام زندگی دنیا است ، و نیز زندگی دیگری در برزخ اثبات كرده كه انسان به عین وجود و خصوصیاتش در آن عالم موجود شده و زندگی می كند، در حالی كه نظام و احكام آن عالم نیز غیر نظام و احكام عالم دنیا است ، و در آیه (و ان من شی ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) اثبات كرده كه برای هر موجودی در نزد خدای تعالی وجود وسیع و غیر محدودی در خزائن او است ، كه وقتی به دنیا نازل می شود دچار محدودیت و مقدار می گردد، برای انسان هم كه یكی از موجودات است سابقه وجودی در نزد او و در خزائن او است كه بعد از نازل شدن به این نشات محدود شده است .

و در آیه شریفه (انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون فسبحان الذی بیده ملكوت كل شی ء) و همچنین آیه (و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر) و نظائر آن اثبات كرده كه این وجود تدریجی كه برای موجودات و از آن جمله برای انسان است امری است از ناحیه خدا كه با كلمه (كن ) و بدون تدریج بلكه دفعه افاضه می شود، و این وجود دارای دو وجهه است یكی آن وجه و روئی كه به طرف دنیا دارد و یكی آن وجهی كه به طرف خدای سبحان دارد، حكم آن وجهی كه به طرف دنیا دارد این است كه به تدریج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آید، نخست بطور ناقص ظاهر گشته و سپس بطور دائم تكامل یابد، تا آنجا كه از این نشاءت رخت بر بسته و به سوی خدای خود برگردد، و همین وجود نسبت به آن وجهی كه به خدای سبحان دارد امری است غیر تدریجی بطوری كه هر چه دارد در همان اولین مرحله ظهورش دارا است و هیچ قوه ای كه به طرف فعلیت سوقش دهد در آن نیست .

و این دو وجه هر چند دو وجه برای شی ء واحدی هستند، لیكن احكامشان مختلف است ، و لذا تصور آن محتاج به داشتن قریحه ای نازك بین است ، و ما آن را در ابحاث سابق خود مقداری شرح داده و شرح مفصل آن را به زودی از نظر خواننده می گذرانیم - ان شاءالله -.

و مقتضای آیات فوق این است كه برای عالم انسانی با همه وسعتی كه دارد در نزد خدای سبحان وجودی جمعی باشد، و این وجود جمعی همان وجهه ای است كه گفتیم وجود هر چیزی به خدای سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده ، و در آن وجه هیچ فردی از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست ، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود، و این همان حقیقتی است كه خداوند از آن تعبیر به ملكوت كرده و فرموده : (و كذلك نری ابراهیم ملكوت السموات و الارض و لیكون من الموقنین ) و آیه شریفه (كلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین ) نیز بدان اشاره دارد.

و اما این وجه دنیایی انسان كه ما آن را مشاهده كرده و می بینیم آحاد انسان و احوال و ترجمه اعمال آنان به طبقات زمان تقسیم شده ، و بر مرور لیالی و ایام منطبق گشته و نیز اینكه می بینیم انسان بخاطر توجه به تمتعات مادی زمینی و لذائذ حسی از پروردگار خود محجوب شده ، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگی است كه گفتیم سابق بر این زندگی و این زندگی متاخر از آن است ، و موقعیت این نشات در تفرعش بر آن نشاءت موقعیت (یكون ) و (كن ) در جمله (ان نقول له كن فیكون ) را دارد.

و به این بیان روشن گردید كه این نشاءت دنیوی انسان مسبوق است به نشات انسانی دیگری كه عین این نشات است ، جز اینكه آحاد موجود در آن ، محجوب از پروردگار خود نیستند، و در آن نشات وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده می كنند، و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال ، بلكه از این جهت است كه از او منقطع نیستند، و حتی یك لحظه او را غایب نمی بینند، و لذا به وجود او و به هر حقی كه از طرف او باشد اعتراف دارند. آری ، قذارت شرك و لوث معصیت از احكام این نشات دنیایی است ، نه آن نشات ، آن نشات قائم به فعل خدا است ، و جز فعل خدا كس دیگر فعلی ندارد - دقت فرمایید -.

خواننده محترم اگر در آیه مورد بحث یعنی آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ...) به خوبی دقت بفرماید خواهد دید كه آیه اشاره می كند به تفصیل حقیقتی كه آیات فوق بطور اجمال به آن اشاره داشت ، اشاره می كند به یك نشات انسانی كه سابق بر نشات دنیایی او است ، این نشات است كه خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یك از ایشان را بر نفس ‍ خود شاهد گرفته است كه (الست بربكم آیا من پروردگار شما نیستم ؟ قالوا بلی گفتند آری ) این است معنای آیه شریفه و دیگر آن اشكالاتی كه بر كلام مثبتین عالم ذر وارد می شد بر آن وارد نمی شود، ایشان از آیه و روایات ، عالم ذری فهمیده بودند كه تقدم زمانی بر این عالم دارد، لیكن در معنایی كه ما از آیه شریفه و از سایر آیات فهمیدیم تقدم زمانی نیست ، نشاتی است كه به حسب زمان هیچ انفكاك و جدائی از نشات دنیوی ندارد، بلكه با آن و محیط به آن است ، و تقدمی كه بر آن دارد مانند تقدم (كن ) بر (فیكون ) است ، پس آن محذورها و اشكالاتی كه در تقدم زمانی بود در این وجه راه ندارد.

و همچنین اشكالاتی هم كه بر گفتار منكرین عالم ذر در تفسیر آیه مورد بحث وارد می شد بر این وجه وارد نمی شود، ایشان آیه شریفه را به حالت وجود نوع انسانی در نشات دنیا تفسیر كرده بودند، و ما بر كلام ایشان اشكال كرده و گفتیم : این توجیه مخالف با جمله (و اذ اخذ ربك ) است ،

و نیز مستلزم این است كه اشهاد را مجازا حمل بر تعریف كنیم و نیز سؤ ال (الست بربكم ) و جواب (قالوا بلی شهدنا) را حمل بر زبان حال كنیم ، و حال آنكه چنین نیست ، و این گفت و شنود مربوط به نشات دنیا نبوده بلكه ظرف آن سابق بر ظرف دنیا است ، و اشهاد هم معنای حقیقیش اراده شده ، و خطاب هم زبان حال نیست بلكه خطاب حقیقی است .و نیز معنایی كه ما برای آیه كردیم معنای تحمیلی نبوده ، بلكه معنایی است كه آیه شریفه از آن تاءبی ندارد، و سایر آیات هم به شرطی كه به یكدیگر ضمیمه شود اشاره به آن دارد.

و اما روایات - به زودی خواهد آمد كه پاره ای از آنها مانند آیه شریفه دلالت دارد بر اصل تحقق این نشات انسانی ، و بعضی دیگر دارد كه خداوند برای آدم از این نشات انسانی پرده برداری نموده و ملكوت عالم انسانی و اشهاد و اخذ میثاقی را كه در آن واقع شده به وی نشان داده ، همانطوری كه ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان داده است . اینك خواننده گرامی را به انتظار رسیدن بحث روایتی گذاشته و به تفسیر آیه باز می گردیم .

(و اذ اخذ ربك ) یعنی بیان سابق را برای اهل كتاب تتمیم نموده و داستان اخذ میثاق را بر ایشان نقل كن و یا برای مردم نقل كن آن بیانی را كه این سوره بخاطر آن نازل شده و آن این است كه برای خدا عهدی است بر گردن بشر كه از آن عهد بازخواست خواهد كرد، و اینكه بیشتر مردم با اینكه حجت بر ایشان تمام شده به آن عهد وفا نمی كنند.

ذكر كن برای مردم موطنی را كه در آن موطن خداوند از بشر از صلب هایشان ذریه شان را گرفت ، بطوری كه احدی از افراد نماند مگر اینكه مستقل و مشخص از دیگران باشد، و همه در آن موطن جدا جدای از هم اجتماع نمودند، و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ایشان نشان داد، و علیه خود گواهشان گرفت ، و ایشان در آن موطن غایب و محجوب از پروردگارشان نبوده و پروردگارشان هم از ایشان محجوب نبود، بلكه به معاینه دیدند كه او پروردگارشان است ، همچنان كه هر موجود دیگری به فطرت خود و از ناحیه ذات خود پروردگار خود را می یابد بدون اینكه از او محجوب باشد.

و این معنا، ظاهر برخی از آیات قرآنی از قبیل آیه (و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبیحهم ) است .

(الست بربكم قالوا بلی شهدنا) - همانطوری كه گفتیم این خطاب و جواب از باب زبان حال نیست ، بلكه خطابی است حقیقی و كلامی است الهی ، مگر كلام چیست ؟ كلام عبارت است از (القائاتی كه بر معنای مورد نظر دلالت كند) و خدای تعالی هم كاری كرده و در نهاد بشر القائاتی كرده است كه بشر مقصود خدا را از آن فهمیده و درك می كند كه باید به ربوبیت پروردگارش اعتراف نموده و به این عهد ازلی وفا كند.

(ان تقولوا یوم القیمه انا كنا عن هذا غافلین ) خطاب در این جمله به مخاطبین در جمله (الست بربكم ) و به همان كسانی است كه گفتند: (بلی شهدنا) و به مقتضای این آیه بشر در قیامت اشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاینه می بیند و درك می كند، هر چند در دنیا از آن و از ما سوای معرفت غافل بوده آری ، در روز قیامت كه بساط بر چیده می شود و شواغلی كه انسان را از اشهاد و خطاب خدا و اعتراف درونی خود غافل می ساخت از بین می رود و پرده هایی كه میان بشر و پروردگارش حائل بود برچیده می شود، بشر به خود می آید و دوباره این حقایق را به مشاهده و معاینه درك می كند، و آنچه را كه میان او و پروردگارش گذشته بود به یاد می آورد.

احتمال هم دارد كه خطاب در آیه راجع به ما باشد كه مخاطب به آیات قرآنی هستیم ، و بخواهد بفرماید: ما این عمل را با شما گروه مخاطبین انجام دادیم تا فردای قیامت چنین و چنان نگویید؛ و لیكن احتمال اول به ذهن نزدیك تر است ، و قرائت (ان یقولوا) - به لفظ غیبت - هم آن احتمال را تایید می كند.

(او تقولوا انما اشرك آباونا من قبل ) این جمله حكایت حجتی است كه بنا به فرض انحصار اشهاد و اخذ میثاق در پدران ممكن بود فرزندان (ذریه ) به آن تمسك كنند، همچنانكه جمله (ان تقولوا) حجت جمیع مردم از پدران و فرزندان است كه به فرض ترك اشهاد ممكن بود به آن استدلال نمایند.

و پر واضح است كه اگر فرض كنیم خداوند اشهاد و اخذ میثاق را در آن نشات بكلی ترك می كرد لازمه اش این می شد كه احدی از افراد ذریه در این نشات به خدای تعالی معرفت پیدا نكند، برای اینكه آن نشات نشاتی است كه میان بشر و پروردگارش حائلی نیست ، و اگر فرضا در آنجا كسی به ربوبیت پروردگارش علم پیدا كند همین علم ، خود اشهاد و اخذ میثاق است ، به خلاف این نشات كه بخاطر محجوب بودن بشر تنها راه علمش از طریق استدلال است ، و تنها بدین وسیله می تواند به ماورای حجاب پی ببرد.

بنابراین ، اگر در آن نشات بالنسبه به ذریه اشهاد و اخذ میثاق واقع نمی شد لازمه اش این بود كه احدی از افراد ذریه اصلا راهی به سوی معرفت ربوبیت نداشته باشند،

و آن وقت معصیت شرك از ایشان فرض نداشت ، زیرا اگر هم مشرك می شدند شركشان عمل پدرانشان محسوب می شد، چون راهی جز پیروی از پدران و بار آمدن كوركورانه بر شرك آنان نداشتند، آن وقت صحیح بود بگویند: (انما اشرك آباونا من قبل و كنا ذریه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ).





و كذلك نفصل الایات و لعلهم یرجعون





(تفصیل آیات ) به معنای جدا كردن آنها از یكدیگر است تا معنا و مدلول هر یك در جای خود روشن شود، و در اثر اختلاط آنها مختلط نگردد، و اینكه فرمود: (و لعلهم یرجعون ) عطف است بر مقدر و تقدیر آیه این است كه : ما آیات را تفصیل دادیم به منظور فلان و فلان و اینكه شاید ایشان از باطل به سوی حق بازگشت كنند.

بحث روایتی

(روایاتی در تفسیر آیه ذر، اخراج بنی آدم ، اخذ میثاق از آنان و اشهاد آنان )

در كافی به سند خود از زراره از حمران از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: موقعی كه خداوند تبارك و تعالی خلق را می آفرید نخست آبی گوارا و آبی شور و تلخ آفرید و آندو را بهم آمیخت ، و از روی زمین خاكی بر گرفت و آن را به شدت مالش داد، سپس به اصحاب یمین كه در آن روز به صورت ذراتی جاندار در جنبش بودند فرمود: بسوی جنت شوید كه مرا در این امر باكی نیست ، و به اصحاب شمال فرمود: بسوی آتش شوید و مرا در این امر باكی و اعتنائی نیست ، آنگاه فرمود: (آیا من پروردگار شما نیستم ؟) (قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامه انا كنا عن هذا غافلین ...)

و نیز به سند خود از عبداللّه بن سنان از ابی عبد الله (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : از آنجناب پرسیدم این كدام فطرت است كه آیه شریفه (فطره اللّه التی فطر الناس علیها) از آن یاد كرده ؟ فرمود: اسلام است كه خداوند بشر را در موقعی كه از او بر توحید خود میثاق می گرفت به كافر و مؤ من فرمود: (الست بربكم ) بشر را بر فطرت اسلام خلق كرد.

و در تفسیر عیاشی و خصائص سید رضی از اصبغ بن نباته از علی بن ابیطالب (علیه السلام ) روایت شده كه گفت :

وقتی ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: یا امیرالمؤ منین مرا خبر ده از خدای تعالی و اینكه آیا قبل از موسی با كسی از اولاد آدم تكلم كرده ؟ حضرت فرمود: خداوند با جمیع مخلوقات خود تكلم كرده چه خوب آنان و چه بدشان ، و همه جواب او را داده اند، این معنا بر ابن الكواء گران آمد و مقصود امام را نفهمید و لذا پرسید چطور یا امیرالمؤ منین ؟ حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نخوانده ای كه به پیغمبر خود می فرماید: (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم قالوا بلی ) اگر این آیه را خوانده ای باید بدانی كه خداوند كلام خود را به جمیع افراد بنی آدم شنوانده و ایشان هم جواب او را داده اند. ای ابن كواء! جمله (قالوا بلی ) جواب بنی آدم است ، خداوند به بنی آدم فرمود: بدرستی منم معبود یكتا، معبودی نیست جز من و منم رحمان و رحیم پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبیت ، و رسل و انبیاء و اوصیای انبیاء را از دیگران جدا كرد و بشر را ماءمور به اطاعتشان كرد، بشر نیز در عهد ازل به همه اینها اقرار نمود، موقعی كه اقرار می كردند ملائكه ناظر بودند و گفتند: ای بنی آدم ما علیه شما گواه شدیم تا در قیامت نتوانید بگویید ما از این امر غافل بودیم .

مؤ لف : این روایت مانند روایت قبلی و بعضی از روایاتی كه بعدا نقل می شود تنها مطلق اخذ میثاق را ذكر می كند و متعرض بیرون آوردن ذریه از صلب آدم و نشان دادن خویش به ایشان نشده .

و گویا تشبیه (ذریه ) به (ذر) كه در بعضی از روایات آمده به منظور فهماندن كثرت ذریه است ، نه خردی آنها و اینكه از كوچكی حجم به اندازه ذر بودند، و از آنجا كه این تعبیر در روایات بسیار و مكرر وارد شده از این رو این نشات را (عالم ) ذر نامیده اند.

و این روایت به خوبی دلالت دارد بر اینكه سؤ ال و جواب مزبور گفتگوی حقیقی بوده نه صرف زبان حال .

و نیز دلالت دارد بر اینكه عهد مزبور تنها بر ربوبیت پروردگار گرفته نشده بلكه اقرار به نبوت انبیاء و سایر عقاید حقه نیز جزو آن پیمان بوده است ، و همه اینها موید بیان سابق ما است .

و نیز در تفسیر عیاشی از رفاعه روایت شده كه گفت : از حضرت صادق (علیه السلام ) معنای آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ) را پرسیدم ، فرمود: آری ، برای خدا است حجت بر جمیع خلق ، و همه را ماخوذ به آن حجت كرد روزی كه از همه اینطور میثاق گرفت - سپس حضرت دست خود را گرفت - و فرمود: این چنین . مؤ لف : از ظاهر این روایت بر می آید كه امام (علیه السلام ) تنها كلمه (اخذ) را كه در آیه است معنا كرده و آن را به معنای احاطه و ملكیت تفسیر نموده .

چند روایت صحیحه كه بر وجود عالم ذر دلالت می كنند

و در تفسیر قمی از پدرش از ابن ابی عمیر از ابن مسكان از ابی عبدالله (علیه السلام ) روایت شده كه گفت : از آنجناب پرسیدم اشهادی كه در آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم قالوا بلی ) آمده آیا بطور معاینه بوده ؟ فرمود آری ، چیزی كه هست مردم خصوصیات آن موقف را فراموش كردند، و تنها معرفت را از دست ندادند، و بزودی آن خصوصیات به یادشان خواهد آمد، و اگر معرفت هم از دست می رفت احدی نمی فهمید كه خالق و رازق او كیست ، و اشخاصی هم كه در این نشات كافر شدند كسانی هستند كه در آن نشات ایمان نیاوردند و اقرارشان زبانی بوده ، و همانهایند كه خداوند در حقشان فرموده : (فما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل ایمان نخواهند آورد به چیزی كه در سابق آن را تكذیب كرده بودند).

مؤ لف : این روایت گفتار كسانی را كه دلالت آیه را بر اخذ میثاق در عالم ذر انكار كرده و آیه (و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم ) را تفسیر كرده اند به اینكه خداوند آیات دال بر ربوبیتش را به ایشان آموخت ، رد می كند، و روایت از حیث سند صحیحه است و نظیر آن در صراحت و صحت روایت زراره و غیر آن است كه ذیلا نقل می شود.

در كافی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از زراره روایت كرده كه گفت : مردی از حضرت ابی جعفر (علیه السلام ) از معنای آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ...)، سؤ ال كرد، حضرت در حالی كه پدرش هم می شنید فرمود: پدرم مرا حدیث كرد كه خدای عز و جل قبضه ای از خاك یعنی خاكی كه آدم را از آن آفریده بود گرفت و آب گوارا و شیرین بر آن بریخت ، و تا چهل روز به همان حال بگذاشت و پس از اینكه ور آمده شد گرفته و به شدت مالش داد و از چپ و راست آن ذریه بنی آدم بیرون آمدند، دستور داد تا همه در آتش شوند، اصحاب یمین داخل شدند و آتش بر ایشان سرد و سلام شد، و لیكن اصحاب شمال از داخل شدن در آن خودداری كردند. مؤ لف : و در این معنا روایات دیگری نیز هست ، و گویا امر به در آتش شدن كنایه از داخل شدن در حظیره عبودیت و انقیاد و طاعت است .

و نیز در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن محمد جعفی و عقبه نقل می كند كه هر دو از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده اند كه فرمود: خدای عزوجل خلق را آفرید، به این نحو كه دوستان خود را از چیزی آفرید كه آن را دوست می داشت و آن خاك بهشت بود، و دشمنانش را از چیزی آفرید كه دشمن می داشت و آن خاك جهنم بود، آنگاه هر دو فریق را در ظلال مبعوث كرد، شخصی پرسید ظلال چیست ؟ فرمود: نمی بینی كه سایه ات در آفتاب چیزیست و حال آنكه چیزی نیست ، سپس انبیاء را با ایشان مبعوث كرد، انبیاء ایشان را به اقرار به خدا دعوت كردند، و این همان كلام خدا است كه می فرماید: (و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله ) سپس ‍ ایشان را به اقرار دعوت كردند، بعضی اقرار كردند و بعضی دیگر انكار، آنگاه ایشان را به ولایت ما دعوت كردند و به خدا سوگند كسانی اقرار كردند كه خدا دوستشان می داشت ، و كسانی انكار كردند كه خدا دشمنشان می داشت ، و این همان كلام خدا است كه می فرماید: (و ما كانوا لیومنوا بما كذبوا به من قبل )، آنگاه ابی جعفر (علیه السلام ) فرمود: تكذیب بود (یعنی تكذیب سابقه دارد).

مؤ لف : این روایت گر چه از روایات وارده در تفسیر آیه ذر نیست ، ولی از آنجا كه مشتمل بر داستان اخذ میثاق است ما در اینجا ایرادش كردیم ، و در این روایت ذكری از ظلال شده ، و این تعبیر در لسان ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) مكرر آمده ، و مراد از آن بطوری كه از ظاهر این روایت استفاده می شود توصیف آن نشاءت است كه به وجهی عین نشاءت دنیا است و به وجهی غیر آن است ، و احكامی دارد كه به وجهی غیر احكام دنیا است و به وجهی عین آن است ، و بنابراین ، روایت با بیان سابق ما كاملا منطبق است .

و در كافی و تفسیر عیاشی از ابی بصیر روایت شده كه گفت : به حضرت صادق (علیه السلام ) عرض كردم ، مردم در عالم ذر چطور جواب دادند و حال آنكه ذراتی بودند؟ فرمود: خداوند در همان ذرات چیزی قرار داده كه اگر از آنها سؤ ال شود بتوانند جواب بگویند. عیاشی اضافه كرده كه مقصود جواب دادن در میثاق است .

مؤ لف : این قسمتی را كه عیاشی اضافه كرده كلام راوی است ، و مقصود از جمله (خداوند در همان ذرات چیزی قرار داده بود كه وقتی از آنها سؤ ال شود بتوانند جواب بگویند) صرف زبان حال نیست ، بلكه از آنجایی كه راوی دیده بوده كه جواب ذرات از نوع جوابهای دنیوی است ، و استبعاد كرده بوده از اینكه چنین جوابی از ذره صادر شود، لذا از این معنا سؤ ال كرده ، امام (علیه السلام ) هم جواب داده است به اینكه امر آن عالم به نحوی بوده كه اگر به عالم دنیا نازل می شدند همان حال ، جواب دنیوی و زبانی ایشان می شد، مؤ ید این معنا جمله (چیزی قرار داده بود كه اگر از آنها سؤ ال شود بتوانند جواب بگویند) است ، چون این تعبیر با تعبیر (چیزی در آنها قرار داد كه اگر حرف زن می بودند جواب می دادند) و امثال آن فرق دارد.

و نیز در تفسیر عیاشی از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده كه در ذیل جمله (الست بربكم ) از آنجناب پرسید آیا این كلام را به زبانهای خود ادا كردند، فرمود: آری ، و هم با دل های خود گفتند. ابی بصیر می گوید: پرسیدم در آن روز این ذرات كجا بودند؟ فرمود: آن روز خداوند در آن ذرات كاری كرد و آن ذرات عكس العملی نشان دادند كه همان جوابشان بود.

مؤ لف : جواب امام (علیه السلام ) كه فرمود: (آری به زبانها و هم با دلهایشان ) مبنی بر این است كه وجود ذرات در آن روز طوری بوده كه اگر به دنیا منتقل می شدند همان نحوه وجودشان جواب زبانی و دنیائی می شد، لیكن در آن عالم زبان و دل یكی بوده و از این رو امام (علیه السلام ) فرمود: (آری و با دلهایشان ) و با این تعبیر جواب زبانی را تصدیق كرده و جواب با دلها را اضافه كرده است .

سپس از آنجایی كه در ذهن راوی بوده كه این داستان در دنیا و نشاءت طبیعت واقع شده ، و بعضی از روایات داستان اخراج ذریه از صلب آدم و مكان وقوع این داستان را هم ذكر كرده ، و بعضی از آنها را همین راوی یعنی ابا بصیر روایت كرده لذا در این روایت از محل و وقوع این قصه پرسید، و امام (علیه السلام ) هم با جمله (صنع منهم ما اكتفی به ) جوابش داد، و در جواب تعیین مكانی نكرد، بلكه فرمود: خداوند ذریه را طوری آفرید كه سؤ ال و جواب از او صحیح و ممكن باشد.

و همه این تعبیرات ، بیان سابق ما را درباره وصف عالم ذر تایید می كند، و علاوه بر این ، روایت مورد بحث مانند سایر روایات در افاده اینكه سؤ ال و جواب واقع در آن نشاءت به نحو حقیقت بوده نه بنحو مجاز صراحت داشته و یا نزدیك به صریح است .

و در الدر المنثور است كه عبد بن حمید و حكیم ترمذی در كتاب نوادر الاصول و ابو شیخ در عظمت و ابن مردویه از ابی امامه روایت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ) فرمود خداوند خلق را آفرید و كار خلقت تمام شد، و در آن موقع كه عرشش بر روی آب بود میثاق انبیاء را گرفته و اصحاب یمین را به دست راست خود و اصحاب شمال را به دست چپ خود گرفت - گر چه هر دو دست خدا راست است - آنگاه اصحاب یمین را صدا زد، ایشان جواب دادند و گفتند: پروردگار ما لبیك و سعدیك ، فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند آری . اصحاب شمال را صدا زد، ایشان نیز جواب دادند و گفتند پروردگار ما لبیك و سعدیك ، فرمود آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: آری .

آنگاه همه را به یكدیگر آمیخت یكی از ایشان گفت : پروردگارا چرا ما را بهم مخلوط كردی ؟ فرمود: ایشان غیر این اعمال دیگری دارند كه مرتكب خواهند شد، بهمین جهت اینكار را كردم تا روز قیامت نگویند پروردگارا ما از این امر غفلت داشتیم ، آنگاه همه ذریه را دوباره به صلب آدم برگردانید، پس اهل بهشت بهشتیان آن روز و اهل آتش دوزخیان آن روزند.

وقتی سخنان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) به اینجا رسید شخصی پرسید یا رسول اللّه پس خاصیت اعمال چیست ؟ حضرت فرمود: هر قومی برای سر منزل مقصودش عمل می كند عمر بن خطاب وقتی این را شنید گفت : حال كه مطلب چنین است برای آن منزل تلاش می كنیم .

مؤ لف : از اینكه فرمود: (عرشش بر روی آب بود) كنایه است از اینكه مساءله اخذ میثاق مقدم بر خلقت بوده ، و مقصود از آن ، تقدم خلقت ارواح ، بر خلقت اجسام نیست ، زیرا اگر مقصود این باشد همه آن اشكالاتی كه بر عالم ذر به آن معنا كه مثبتین آن فهمیده بودند وارد می شد بر این روایت نیز وارد می شود.

و اینكه فرمود: (هر قومی برای سر منزل مقصودش عمل می كند) معنایش این است كه هر یك از دو منزل محتاج به عمل دنیوی مناسب با خودش است ، اگر عامل اهل بهشت باشد لاجرم عمل خیر انجام می دهد، و اگر اهل دوزخ باشد خواه ناخواه عمل شر مرتكب می شود، و دعوت انبیاء بسوی بهشت و بسوی عمل خیر برای این است كه عمل خیر منزل صاحبش را در بهشت معین و مشخص می كند، همچنانكه عمل شر منزل صاحبش را در آتش معلوم می سازد، چنانچه فرموده : (و لكل وجهه هو مولیها فاستبقوا الخیرات ).

و صرف تعیین وجهه ، مانع از دعوت بسوی سبقت جستن در خیرات نیست ، و منافات ندارد كه سعادت و شقاوت انسان از نظر علل تامه آن معین باشد و در عین حال از نظر اختیار انسان در تعیین سرنوشت خود معلوم و معین نباشد، چون اختیار انسان نسبت به سعادت و شقاوتش جزء علت تامه است نه تمام آن ، و جزء علت هر چیزی وجود و عدم آنچیز را معین نمی سازد، به خلاف علت تامه ، و بحث مفصل این مطلب در چند جای از این كتاب گذشت كه آخری آنها در ذیل آیه (كما بداكم تعودون فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلاله ) است ، اخبار طینت هم كه در سابق ایراد شد به یك معنا اخبار این بحث نیز هست .

و در همان كتاب است كه عبد بن حمید، ابن جریر، ابن المنذر، ابن ابی حاتم و ابو الشیخ از ابن عباس روایت كرده اند كه در تفسیر (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ...) گفته است : خداوند آدم را خلق كرد و از او میثاق گرفت به اینكه پروردگار او است ، و مقدرات او را از قبیل اجل ، رزق و مصیبت تعیین نموده ، آنگاه فرزندان او را كه به شكل ذره هایی بودند از صلب او بیرون كشیده از ایشان نیز میثاق گرفت به اینكه پروردگار ایشان است ، و اجل ، رزق و مصیبت هر یك از ایشان را تعیین نمود.

مؤ لف : این معنا به طرق بسیار و به عبارات مختلفی از ابن عباس روایت شده لیكن همه آنها در اصل معنا شریكند، و آن مساءله اخراج ذریه از صلب آدم و گرفتن میثاق از ایشان است .

و نیز در الدر المنثور است كه ابن عبد البر در كتاب تمهید از طریق سدی از ابی مالك و از ابی صالح از ابن عباس و از مره همدانی از ابن مسعود و عده دیگری از صحابه روایت كرده كه در ذیل آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم ) گفته اند: وقتی كه خدای تعالی آدم را از بهشت راند قبل از اینكه به زمین فرودش فرستد صفحه طرف راست پشتش را مسح كرد و از همانجا ذریه سفید رنگی مانند لولو و به صورت مورچه های ریز بیرون آورد و فرمود: به رحمت من به بهشت درآیید، آنگاه صفحه طرف چپ پشتش را مسح كرد و ذریه سیاه رنگی به صورت مورچه های خرد بیرون آورد و فرمود: به دوزخ اندر شوید كه از این كار باكی ندارم ، این است معنای اصحاب یمین و اصحاب شمال كه در قرآن آمده .

آنگاه از هر دو فرقه میثاق گرفت و فرمود: (الست بربكم قالوا بلی ) ب عضی به طوع و رغبت عهد كردند و بعضی به كراهت و بر وجه تقیه ، در اینجا خدای تعالی و ملائكه گفتند كه ما شاهدیم تا در روز قیامت نگویید ما از این امر غافل بودیم ، و یا پدران ما قبل از ما مشرك شدند.

این عده از اصحاب اضافه كردند كه احدی از فرزندان آدم نیست مگر اینكه می داند كه خدای تعالی پروردگار او است ، و این گفته خدا است كه می فرماید: (و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و كرها و برای او به رغبت و یا به كراهت تسلیم شده است آنكه در آسمانها و زمین است ) و نیز می فرماید: (فلله الحجه البالغه فلو شاء لهدیكم اجمعین پس برای خدا است حجت بالغه ، و اگر می خواست همه شما را هدایت می كرد) یعنی در روز اخذ میثاق .

تواتر معنوی حدیث ذر و اشاره به بعض طرقنقل آن در عامه و خاصه

مؤ لف : حدیث ذر به تفصیلی كه در این روایت آمده به سند موقوف و سند موصول از عده ای از اصحاب رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ) ابن عباس ، عمر بن خطاب ، عبداللّه بن عمر، سلمان ، ابی هریره ، ابی امامه ، ابی سعید خدری ، عبداللّه بن مسعود، عبد الرحمن بن قتاده ، ابی الدرداء، انس ، معاویه و ابی موسی اشعری روایت شده است .

همچنانكه از طرق شیعه از علی بن ابیطالب ، علی بن الحسین ، محمد بن علی ، جعفر بن محمد و حسن بن علی العسكری (علیهماالسلام ) و از طرف اهل سنت نیز از علی بن الحسین ، محمد بن علی و جعفر بن محمد به طریق كثیره ای روایت شده . پس ‍ بنابراین ، می توان درباره این حدیث ادعای تواتر معنوی كرد.

و نیز در الدر المنثور است كه ابن سعد و احمد از عبدالرحمن بن قتاده سلمی كه از اصحاب رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ) بوده روایت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ) شنیدم كه می فرمود: خدای تبارك و تعالی آدم را خلق كرد و سپس خلائق را از پشتش بیرون آورد و فرمود: این عده در بهشت ، و پروائی ندارم و این عده در جهنم ، و پروائی ندارم ، مردی پرسید: یا رسول الله ما بر چه پایه و اساس عمل كنیم ؟ حضرت فرمود: بر طبق مقدر زمان .

مؤ لف : كلامی كه در ذیل این روایت است نظیر كلامی است كه در ذیل روایت ابی امامه است كه قبلا نقل شد، و معلوم می شود سائل از جمله این عده در بهشت ، و پروائی ندارم و این عده در جهنم ، و پروائی ندارم جبر و بی اختیاری انسان را فهمیده بوده ، و لذا رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ) در جواب سؤ الش فرمود: این تقدیر خدای تعالی است ، و اعمال ما در عین اینكه عمل ما و منسوب به ما است در عین حال همه بر وفق قدر انجام یافته و قدر هم با آنها منطبق است ، زیرا خدای تعالی آنچه را كه مقدر كرده همه را مقدر كرده كه به اختیار ما صورت گیرد، پس ما بر وفق قدر آنچه را كه می كنیم به اختیار خود می كنیم و در انجام و یا ترك اعمالمان مجبور نیستیم ، و در عین حال با اعمال ما مقدر خدای تعالی هم واقع می شود، این است معنای كلام آن حضرت ، نه اینكه خدای تعالی با تقدیرش اختیار را از ما سلب كرده و اراده ما را از كار انداخته باشد، و روایات به این معنی بسیار است .

چند روایت از امام صادق (ع ) در این زمینه

و در كافی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از ابن اذینه از زراره از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : من از آن حضرت از معنای جمله (حنفاء غیر مشركین ) سؤ ال كردم ، فرمود: (حنفیت ) از فطرتی است كه خداوند بشر را بر آن فطرت سرشته است ، و در خلقت خدا تبدیل نیست ، و سپس فرمود: خداوند بشر را بر فطرت معرفت خود سرشته است .

زراره می گوید: وقتی این بیان را از آنجناب شنیدم پرسیدم معنای آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربكم قالوا بلی ...) چیست ؟ فرمود: خداوند از پشت آدم ذریه اش را تا روز قیامت بیرون آورد، و ایشان مانند ذره ها بیرون آمدند و خداوند خود را به ایشان شناسانید و نشان داد، و اگر این نبود احدی پروردگار خود را نمی شناخت .

و نیز می گوید: رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) فرموده : هر فرزندی بر طبق فطرت به دنیا می آید و مقصود از فطرت معرفت خدا است و اینكه او خالق و آفریدگار وی است ، در قرآن هم فرموده : (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله اگر از ایشان بپرسی چه كسی آسمان و زمین را آفریده هر آینه خواهند گفت خدا).

مؤ لف : وسط این حدیث را به عین همین الفاظ عیاشی در تفسیر خود از زراره نقل كرده ، و این روایت به خوبی بیان سابق ما را درباره اشهاد و خطابی كه در آیه مورد بحث بود گواهی می كند، بخلاف گفته های منكرین عالم ذر كه گفته بودند مقصود از این آیه معرفت به آیات داله بر ربوبیت خدای تعالی برای جمیع خلائق است ، چون روایت بالا مخالف با گفته های ایشان است .

صاحب معانی الاخبار هم این روایت را به همین سند و به عین همین الفاظ از زراره از ابی جعفر (علیه السلام ) نقل كرده ، در نقل وی به جای عبارت : (خود را به ایشان شناسانید و نشان داد) عبارت : (خود را به ایشان شناسانید و صنع خود را نشانشان داد) آمده ، و بعید نیست این تغییر عمدی بوده و راوی چون دیده كه از عبارت (خود را به ایشان نشان داد) بوی تجسم و جسمانی بودن خدا می آید، لذا روایت را نقل به معنا كرده ، غافل از اینكه این تغییر عبارت ، هم لفظ روایت را خراب می كند و هم معنای آن را، و خوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همین روایت در كافی و تفسیر عیاشی به عبارت (و خود را به ایشان نشان داد) نقل شده بود.

و در حدیث ابن مسكان از امام صادق (علیه السلام ) كه قبلا نقل شد نیز وارد شده بود كه گفت پرسیدم (آیا این معنا بطور معاینه بوده ؟ فرمود آری ) و در آنجا هم گفتیم كه این كلام ربطی به جسمانی بودن خدا ندارد.

و در محاسن از حسن بن فضال از ابن بكیر از زراره روایت شده كه گفت : از امام صادق (علیه السلام ) معنای آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ) را پرسیدم ، فرمود: از آن خاطرات معرفت در دلها بجای ماند و لیكن سایر خصوصیات موقف از یادها برفت ، و روزی خواهد آمد كه دوباره به یادشان بیاید، و اگر این معنا نبود احدی از مردم نمی فهمید كه آفریدگار و روزی دهنده اش كیست .

و در كافی به سند خود از ابی عبدالله (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: امام علی بن الحسین (علیهماالسلام ) عزل (بیرون ریختن منی در خارج رحم ) را اشكال نمی كرد، و در استدلال برای آن آیه (و اذ اخذ ربك من بنی آدم ...) را قرائت می نمود، و می فرمود: نطفه هایی كه خداوند آنها را در عالم ذر بیرون كشید و از آنها میثاق گرفت خواه ناخواه به دنیا خواهند آمد هر چند پدران آن نطفه ها را روی سنگ سخت بریزند.

مؤ لف : این روایت را صاحب الدر المنثور نیز از ابن ابی شیبه و ابن جریر از امام سجاد (علیه السلام ) نقل كرده ، و این معنا از سعید بن منصور و ابن مردویه از ابی سعید خدری از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ) روایت شده .

البته خواننده محترم باید بداند كه روایات راجع به عالم ذر بسیار زیاد است كه ما در اینجا بیشتر آنها را نقل نكردیم ، برای اینكه آنچه را كه نقل كردیم وافی از معنای دیگر روایات است ، و روایات دیگری نیز در این باره از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) و سایر انبیاء (علیهم السلام ) در دست هست كه - ان شاء الله - در محل خود نقل می شود.